محل تبلیغات شما



خدای من. هیچ وقت این خاطره رو یادم نمیره. از اون خاطره هاست که هروقت یادم میفته یه عالمه میخندم. از اون خنده غش غشی ها که سرم میخوره این ور اون ور! یادمه راهنمایی بودم. خواهرم اینا تهران زندگی میکردن اون موقع منم تابستونا که مدرسه نداشتم همیشه میرفتم چند هفته ای میموندم. خب چادری هم بودم. یه شال سورمه ای با پولک های مشکی داشتم که دقیقا عین جنوبی ها سر میکردمش و چادرم هم عربی اصیل بود. بعد یادمه تو اتوبوس دوتا خانم کنارم نشسته بودن یکیشون برگشت گفت
من خودم به شخصه از چیز خیلی گرون خریدن خوشم نمیاد، اما به دیدگاه "یه شب هزار شب نمیشه" هم معتقدم. اما واقعا اون بافتی که اون روز تو اون مغازه گلشهر فاز 3 دیدیم 298 تومن نمیارزید. با اینکه دقیقا دقیقا همون چیزی بود که میخواستم و کلی براش ذوق داشتم. بلند و آزاد و یقه اسکی و آستیناش بلند و کشت بافت خیلی کیوت بود خیلی خیلی ازش خوشم اومده بود و دقیقا همونی بود میخواستم، اما واقعا نمیارزید تازه از جنسش هم مطمئن نبودم شاید از اونایی بود که یه بار بشوری کش
نه! شاید خیلی وقته که دیگه نیستم اصلا من کی بودم؟ یه دختر شوخ و شنگ و خوش انرژی؟ خیلی به مغزم فشار میارم، نه، یادم نمیاد یادم نمیاد آخرین باری رو که بدون فکر کردن به جوانب و دو دوتا چهار تا کردن، از کاری که دارم میکنم لذت برده باشم. من، خیلی وقته که برای خودم کاری نکردم
هنوز حالم بد بود. هنوز دلم گرفته بود از حرفا و کارهای اون روز مادر شوهرم خیلی اتفاقی زدم شبکه سه برنامه مخاطب خاص. یه حدیث گفت از آقا جانم امام هادی. از شیخ کلینی نقل شده که یکی از اصحاب به خدمت امام هادی علیه السلام می رسه و میگه آقا یه نفر هست از شما دوره میخواد راز دلشو به شما بگه شرایط نامه نوشتن برای شمارو هم نداره چه کنه؟ آقا می‌فرماید به شیعیان ما بگویید اگر با ما سختی دارند فقط لب هایشان را حرکت بدهند.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

امید نجوان سایت آموزشی مدیریت